خسته ام ...
دلگیرم ...
تنهایم ...
دلتنگم ...
اما ...
خوشحالم ... خرسندم
زیر سایه بانوی کرامت حضرت معصومه سلام الله علیها زندگی می کنم
حتی قبل از آن هم فکرش را نمی کردم و فقط دعا کردم ...
الله اکبر از این همه کرامت
...
خیلی دوست داشتم در مورد مولامون حضرت علی (ع) بنویسم اما می بینم وقتی هنوز نتونستم اون طور که باید و شاید حضرت رو بشناسم دیگه چی می تونم بگم .
امام علی علیه السلام لحظه لحظه زندگیشون درسه ، حتی لحظه آخر عمر مبارکشون . یه چیزی رو که بعضی ها خیلی ساده ازش می گذرن بزرگی و جوانمردی حضرت علی (ع) هست . موقعی که ایشون به قاتلش چقدر رافت به خرج می دن و همه رو در حیرت باقی می ذارن . بیاین برای درک مطلب به خودمون فکر کنیم . فرض کنید یه نفر هواسش نبوده توی خیابون تنه ای زده به شما ! خیلی ملایمت به خرج بدیم تو دلمون چند تا بد و بیراه بهش می گیم . چه آدم بی ملاحظه ای ، کوری مگه ، خجالت هم نمی کشه ، معذرت خواهی هم شد کار و ...
حالا این ساده ترین موردی هست که به ذهن می رسه . حالا چیزی که زیاد اتفاق می افته در مورد رانندگی و عدم رعایت حقوق دیگران . چقدر صدای بوق شنیده می شه . سر کوچه یا خیابون یکی زود تر از شما حرکت کنه ! یا چراغ قرمز شده ولی بازم یکی دوتا ماشین در حال تردند . یا یه آدم بی ملاحظه پارک دوبل زده و جلوی راه و گرفته ، یا توی صف نانوائی یکی جلو بزنه و زودتر نون بگیره ! خوب مثال زیاد زدم اما ساده و روز مره بود . حالا شما در این حالات قرار بگیرین چقدر صبر به خرج می دین ! کار به فحش و دعوا نکشه خوبه !
برای خودم هم پیش اومده توی خیابون بعضی ها بی ملاحظه هستند و منم متاسفانه نتونستم صبر به خرج بدم لا اقل یه اخم کردم به طرف انگار که حالا چی شده !
خیلی وقتها به اینجا می رسم که من فقط ادعای شیعه علی (ع) دارم ! مولا هنوز هم مظلوم هستند .چقدر نهج البلاغه خوندیم و چقدر عمل کردیم !؟ خیلی از غیر شیعه ها علی رو بهتر از ما میشناسند و بیشتر محبت علی در دلشون جا گرفته ! مائیم شب قدر ! رفت تا سال دیگه ! زنده باشیم یا ... التماس دعا
گفتم: «لعنت بر شیطان»!
لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!»
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟»
در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان ...»
غرق تمنای تو ام
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
خکی نیم تا خویش را سرگرم آب
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
چشمه نور
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیرم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
خاریم و طربنک تر از باده بهاریم
خکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم
از نعره مستانه ما چرخ پر آواست
جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم
از ساغر خونین شفق باده ننوشیم
وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
ایینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پک ضمیریم
از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم
آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟
جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم